هر آغازی یه رسم و رسومی داره. نمی شه با ملاقه بری تو ظرف کوچیک فالوده شیرازی. هر آغازی یه کنجکاوی شیرین برای کشف گوشه های ناشناخته داره، مثل دخترطنازی که می خوای تو نورهای مختلف شکل لبخند و سایه ی موهاش روی صورتش رو کشف کنی.

ولی گاهی نمی شه دو تا خانواده تو مراسم خواستگاری با همدیگه آشنا بشن. گاهی وقت نیست قبل ورود به یه خونه ی جدید کفشت رو دربیاری. گاهی مجبوری ظرف دسر رو سربکشی و بری به بقیه ی زندگی برسی. لذتی نداره طبیعتا ولی مجبوری.

اینه که بنده بی دمپایی می پرم این وسط و شروع می کنم به نوشتن انگار نه انگار که این صفحه ی سفید رو باید با ادب و نزاکت دست گرفت و با خودنویس جوهر سبز افتتاحش کرد. سلام.