توضیح می‌ده که هر کپسول گاز فلان قدر قیمتشه و حساب می کنه چند تا جعبه آب‌معدنی میشه و من طبق معمول از روی ارقام می‌پرم. یا اون باید حساب کنه یا من. حوصله‌ی جزییات رو موقع حرف زدن ندارم. نتیجه می‌گیره که سودااستریم از لحاظ اقتصادی نمی‌صرفه. میگم مگه بحث اقتصادی بودنش مطرح بود اصلا؟ می‌دونی چقدر آب جابه‌جا می‌شه؟

یک. موقع خرید حاجی رفته آب‌میوه بیاره که می‌بینم پیداش نمیشه. بقیه‌ی لیست توی سبد خریده که میرم دنبالش که بریم پای صندوق که می‌بینم کفری شده و هی این آب‌میوه رو برمی داره، پشتش رو می‌خونه، فحش می‌ده، می‌گذاره سر جاش، میره سراغ بعدی... نگو یهو به ذهنش رسیده که خب آب‌میوه‌ی طبیعی که تو اسپانیا پرشده (چون درخت پرتقال که تو آلمان نداریم)، باعث میشه کلی آب روی کامیون از اسپانیا تا اینجا جابه‌جا بشه. به نظرش رسیده نکتارِ این میوه‌ها کمتر باعث آلودگی می‌شه. اینه که ما شروع می‌کنیم جدای از محصولاتی که پلاستیک یا آلومینیوم‌پیچند، اونایی که خیلی آب دارند رو هم حذف کنیم. خیلی وقته صابون مایع نداریم ولی شامپوهای سر و بدنی که خیلی‌وقت پیش‌ها خریدیم هنوز تمون نشدن که با شامپو و صابون جایگزینش کنیم.

دو. این بار چارلی تو ماشین نموند و با ما اومد تو دراگ‌استور که چند قلم جنس برداره. با دستمال توالت‌های نرم و نازک تو بسته‌ی بزرگ صورتی داشت می‌رفت سمت صندوق که حاجی دیدش و گفت: وای نه، بازم داره از این آشغالا می‌خره. گفتم ولش کن بیچاره رو. ولی اصلا نشنید. رفت دستش رو گرفت برد بخش دستمال توالت و نشون داد که دستمال‌های بازیافتی هم ارزون‌ترن هم بسته‌بندی‌شون محکم‌تره و حجم کمتری رو اشغال می‌کنه و در نتیجه آلودگی کمتری در نتیجه‌ی انتقال تولید می‌کنند. بیچاره چارلی تو راه صندوق رفت دستمال آشپرخونه‌هاشم با دستمال‌های بازیافتی عوض کرد. اومد به من در توجیح انتخاب همیشگیش گفت که اون صورتی‌ها خب خیلی نرم بودن.

سه. مادربزرگ خدابیامرزم رو یادمه که هر وقت تعمیرکاری تو خونه‌مون بود راه به راه چای و شیرینی و میوه درست می‌کرد که آقا ضعف نکنه. برای بیکی و پیتر که از راه دور برای دیدن‌ لیزا اومده بودن تعریف کردم. بیکی گفت چقدر دوست دارم مادربزرگت رو ببینم. گفتم دیگه دیره. و گفتم اینجا آبدارچی هم ندارین. گفت داشتیم قبلا. و گفت اونم براش مهمه که به شکم تعمیرکارهایی که میان خونه‌اش برسه. چارلی چیزی نگفت ولی از وقتی بنامون شروع به کار تو این حوالی کرده، صبحای زود بیدار میشه. بنا صبح زود میاد با هم یه قهوه می‌خورن. وقت ناهار دوباره پیداش می‌شه و چارلی نون و شیرینی میگیره و منتظرش می‌شینه و با هم گپ می‌زنند. فر‌ق‌شون با ما اینه که به جای میوه و چای، آب و کوکا و لیموناد می‌نوشن. از اون موقع ماهی یه بار با چارلی می‌ریم فروشگاه نوشیدنی و آب و لیموناد می‌خریم برای مواقع کارشون. تا همین چهار پنج سال پیش با همچین مفهومی آشنا نبودم. یه فروشگاه درندشت پر از نوشیدنی. هزارنوع آب میوه و آب‌طعم‌دار و بی‌طعم و آبجو‌ و شراب و ... از یه جایی شروع کردن برای منم آب معدنی بخرن. آب گازدار تو شیشه. و آبجوی بی‌الکل که عصرها با چارلی تو بالکن یا تو آشپزخونه لیوان‌هامون رو به هم بزنیم: پروست. دیگه بنایی داره تموم میشه. میگه هوا که گرم میشه هم آب‌گازدار با آب‌میوه می‌چسبه. شرله درست می‌کنیم. بیا سودااستریم بخریم. میگم تا تو قوطی کبریت زندگی می‌کنیم هیچ وسیله‌ای نمی‌خریم. هر وقت رفتیم خونه‌ی جدید و وسایل من از زیرزمین درومد، سودا استریم هم می‌خریم. ده روز نمیشه که با کارتون بزرگ ایستاده دم در و حساب می‌کنه که البته از نظر اقتصادی به صرفه نیست.

من اما امتحان کردم: آب رو از شیر می‌ریزی تو شیشه، شیشه رو می گذاری تو دستگاه، دو بار اهرم رو فشار می‌دی که آب کم‌گازی که دوست دارم و راحت نوشیده میشه، حاضره.